گويند که ابراهيم ادهم چهارده سال تمام پياده سفر کرد تا به خانه کعبه رسيد. او در اين مدت، دو رکعت نماز مي خواند و قدمي بر مي داشت و مي گفت:" اگر اين راه را با قدم ميروند، من به ديده ميروم" وقتي ابراهيم ادهم به مکه رسيد، خانه کعبه را نديد و با خود گفت:" اين ديگر چه حادثه اي ست؟ شايد به چشم من آسيبي رسيده است."در همين فکر بود که ندايي به گوش رسيد:" چشم تو آسيبي نديده است.خانه کعبه به استقبال بانويي رفته است که به سوي مکه مي آيد."

ابراهيم گفت: اين کدام زن است که چنين مقامي دارد؟". ناگهان رابعه* راديد که عصا زنان مي آمد و همين که نزديک شد، خانه کعبه به جايگاه خود بازگشت.ابراهيم فرياد زد" اي رابعه! اين چه شوري است که در جهان انداختي؟"رابعه گفت:" تو شور در جهان انداختي که چهارده سال رنج کشيدي تا به خانه خدا رسيدي."ابراهيم گفت:" آري، من چهارده سال در اين راه مشغول نماز بودم، اما در حيرتم که چرا مقام تو را نيافتم؟"رابعه گفت:" زيرا تو در نماز بودي و من در نياز"

* رابعه عارفه جليل القدري بود که سال 135 در بيت المقدس درگذشت.

 

* برگرفته از تذکره الاولياي عطار نيشابوري

 

منبع : فرشته مهر